روز عاشورا
روز عاشورا

به نام نامی یگانه معبود عشق
 
 
  صفحه نخست پست الکترونيک آرشيو وبلاگ طراح قالب  
روز عاشورا

 

راوی گوید : «پس از آن که عمر سعد نماز صبح روز جمعه دهم محرم را به جا آورد و با سپاهیان خود آماده ی نبرد با امام گردید، امام نیز وظیفه ی هر یک از یارانش را، که از سی و دو سوار و چهل نفر پیاده تشکیل می شدند، تعیین و مواضع آنها را مشخص کرد و نماز صبح را با ایشان به جای آورد. آنگاه «زهیربن القین» را به فرماندهی جناح راست و «حبیب بن مظاهر» را به فرماندهی جناح چپ برگماشت و پرچم را هم به دست برادرش «عباس» داد. خیمه های حرم را پشت سر سپاه قرار داد و مقرر داشت تا به هنگام جنگ در خندقی که همان شب حفر کرده بودند آتش اندازد تا از حمله ی دشمن از پشت سر در امان باشند. عمر سعد نیز، فرماندهی جناح راست سپاهش را به عهده ی «عمروبن حجاج ذی الجوشن» و فرماندهی سواران را به «عزره بن قیس احمسی»، و به پیادگان را به «شیث بن ربعی یربوعی» سپرد، و پرچم را هم به دست «ذوید» (مولای خود) داد.»

شادمانی حسین (ع)به خاطر شهادت

طبری از قول یکی از غلامان عبدالرحمان بن عبد ربّه انصاری می نویسد :
«من در خدمت مولای خود «عبدالرحمان» بودم، چون سپاهیان ابن زیاد آماده ی جنگ با امام شدند، آن حضرت دستور داد تا خیمه ای جداگانه برپا کردند و سپس مقرر داشت تا داروی نظافت را در لگن و یا ظرفی بزرگ که مشک فراوان در آن ریخته بودند مهیا ساختند، و خود برای نظافت به درون خیمه رفت. آقای من و «بریر» گنار یکدیگر پا به پا می کردند تا چه وقت امام بیرون آید و ایشان برای نظافت به درون خیمه روند. در این فاصله بریر سر شوخی را با عبدالرحمان باز کرد و مطایبه گویی را آغاز نهاد. عبدالرحمن که گویی حوصله اش از شوخی های بریر سرآمده بود، رو به او کرد و گفت : دست بردار! حالا چه وقت شوخی و مزاح است! بریر پاسخ داد : خدای می داند و همه ی بستگان من گواهند که من در جوانی و پیری اهل شوخی و مزاح نبوده ام؛ اما اکنون به خدا سوگند با چنین موقعیتی که ما داریم و مژده ای که پیشاپیش دریافت کرده ایم، بین ما و حوریان بهشتی، که انتظار ما را می کشند، همین اندازه فاصله باقی است که این مردم با شمشیرهای آخته بر ما یورش آورند. و چقدر آرزومندم که اینکار شان هر چه زودتر عملی شود. سپس غلام عبدالرحمان ادامه داد و گفت : هنگامی که امام از نظافت خویش بپرداخت و بیرون آمد، ما به نوبت داخل شدیم و نظافت کردیم. دیری نگذشت که امام بر اسبش سوار شد و قرآنی در پیش روی نهاد و ... یارانش در برابر او به جانبازی و دفاع از حضرتش پرداختند و با شجاعت و مردانگی می جنگیدند و شهید می شدند، من چون دیدم که همه ی آن مردان مبارز و شجاع شهید شده و به خاک و خون خود غلتیده اند، روی برتافته و گریختم!»

نخستین شهید از خانواده پیامبر(ص)

خوارزمی در مقتل خود می نویسد :
«هنگامی که برای حسین علیه السلام ، به غیر از خانواده اش، یار و یاوری باقی نماند، آنها گرد یکدیگر جمع شدند و با هم وداع نموده، عازم جنگ شدند.» (87) طبری در تاریخ خود می نویسد : «نخستین شهید از نوادگان ابوطالب درآن هنگامه ، علی اکبر، فرزند امام حسین علیه السلام بود که مادرش لیلا (دختر ابومره بن عروه ی مسعود ثقفی) (88) و جده ی مادرش میمونه (دختر ابوسفیان بن حرب) (89) نام داشته است. همین قرابت با خاندان بنی امیه سبب شده بود برای علی اکبر امان نامه بنویسند و ارسال دارند تا وی دست از یاری پدرش بازداشته ، خود را در پناه خلافت بکشد و از کشته شدن در امان بماند !»
مصعب زبیری در این مورد و با توجه به امان نامه ی ارسالی عبیدالله بن زیاد برای فرزند حسین علیه السلام می نویسد که به علی اکبر گفتند : «تو را با امیرالمؤمنین یزیدبن معاویه خویشاوندی نزدیک است و ما در نظر داریم که این پیوستگی را رعایت کنیم بنابراین اگر مایل باشی در امان ما خواهی بود !» علی در پاسخ آنها گفت : «بهتر است خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراعات شود. (90) خوارزمی نیز در مقتل خود گوید : «حسین به هنگام عزیمتِ فرزندش علی به جانب میدان محاسن خود را در دست گرفت و رو به آسمان کرد و گفت : «بار خدایا! تو بر این مردم گواه باش که شبیه ترین جوانان به پیامبر محمد صلی الله علیه و آله از نظر خلق و خوی و طرز سخن گفتن، به میدان جنگ با این قوم قدم گذاشته است. [جوانی] که هرگاه شوق دیدار پیامبرت را داشتیم ، نظر به سیمای او می انداختیم. بار خدایا! برکات زمین را از آنان برگیر و اجتماعشان را به پراکندگی مبدّل ساز و ایشان را به سختی در هم بکوب و افکارشان را ناهماهنگ گردان و مورد خشم و نفرت فرمانروایانشان قرار ده ؛ آن سان که هرگز از آنها راضی نشوند. چه، آنها ما را به نزد خود فرا خواندند تا به یاری ما برخیزند، ولی پیمان شکستند و به جان ما افتادند و در مقام کشتن ما برآمدند !»
آنگاه امام ، «عصر سعد» را مورد خطاب خود قرار داد و فریاد زد : «از جان ما چه می خواهی ؟ خداوند نسلت را براندازد و امیدت را برآورده نسازد و برکتش را از تو برگیرد و کسی را بر تو چیره سازد که در بسترت، سر از تنت جدا سازد، که پیوند مرا بریدی و بستگی مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله نادیده گرفتی.» آنگاه با صدای بلند این آیه را خواند : «إنَّ اللهَ اصطَفَی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ ابراهیِمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلی العالَمینَ، ذُرِّیَّه بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَمیِعُ عَلیمٌ.»از آن سو علی اکبر به سپاه عمر سعد حمله برد و می گفت :

«أنا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنّبی
و الله لا یحکم فینا ابن الدّعی اطعنکم بالرّمح حتّی ینثنی
اضربکم بالسّیف حتّی یلتوی ضرب غلام هاشمی علوی»

«من علی، فرزند حسین بن علی هستم. ما، به خدای کعبه سوگند، به پیامبر نزدیکتریم. به خدا سوگند که فرزند زنازاده حق فرمانروایی بر ما را ندارد و از این رو با نیزه های خود شما را آن چنان می زنم که کج شود. و آن چنان با شمشیر شما را می زنم که ضرب شصت جوان هاشمی علوی را درک کنید.» او همچنان می جنگید و پیش می رفت. تا آنجا که فریاد اعتراض و ناله ی درماندگی کوفیان به هوا برخاست و هیچ گریزگاهی نیز نمی یافتند. سرانجام این جوان رشید و دلاور حسین علیه السلام که در پهنه ی کارزار با دشمن به سختی کوشیده و طومار عمرشان را در نور دیده بود ، خسته و درمانده، از تشنگی با تنی از ضربات شمشیر و سنان نیزه های دشمن سخت مجروح و غرفه ی خون به خیمه گاه در نزد پدر باز آمد و گفت : «ای پدر! تشنگی مرا از پای درآورده و سنگینی این همه ابزار جنگی توان از من ربوده است. با این همه، آیا آبی یافت می شود تا سوز عطش تسکین دهم و برای جنگیدن با دشمنان نیرویی تازه یابم ؟» امام حسین علیه السلام [از این سخن فرزند] گریست و فرمود : «ای پسرکم! بر محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و پدرت بسی سخت و ناگوار است که تو آنان را بخوانی ، ولی در انجام خواسته ات ناتوان باشند؛ آنان را به فریاد رسی خود بخوانی و نتوانند به فریادت برسند.» آنگاه انگشتری خود را به وی داد و افزود : «این انگشتری را بگیر و در دهان و به میدان جنگ دشمنانت باز گرد که امید دارم دیری نپاید که از دست جدت با شربتی سیرآب گردی که پس از آن هرگز روی تشنگی نبینی.» علی اکبر بار دیگر رو به میدان کارزا آورد و می گفت :

«الحرب قد بانت لها حقائق و ظهرت من بعدها مصادق
و الله ربّ العرش لا نفارق جموعکم او تغمد البوارق

«جنگ، حقایق را آشکار ساخت و از پس آن راستیها آشکار گردید. به خدای عرش سوگند که تا آن هنگام که شمشیرها در نیام نروند ، از شما دست برنمی داریم و جدا نمی شویم.» طبری در تاریخ خود می نویسد : «آن وقتبر سپاه دشمن حمله برد و قلب آن را از هم بدرید و چون نوبت اول بارها صفوف کوفیان را از هم بشکافت و تفرقه در قوای آنان انداخت و خاک مرگ بر سر آنان پاشیدن گرفت، که در این میان «مره بن منفذ» ، نوه ی نعمان عبدی لیثی ، چشم بر وی دوخت و گفت : «گناهان همه ی عرب برگردن من باشد که اگر گذارش بر من بیفتد ، همان گونه که او دیگران را به خاک و خون می کشد، پدرش را به عزایش ننشانم.»
علی همچنان سپاه کوفیان را از هم می شکافت و پیش می رفت تا اینکه بر مره عبور فرمود. او نیز فرصت را غنیمت شمرد و بر وی حمله کرد و با سنان نیزه ی خویش زخمی کاری بر وی وارد ساخت که توان از علی ببرد و قدرت مبارزه را از وی گرفت و کوفیان از هر جانب گرد او را گرفتند و شمشیرهای خود را بر پیکر مجروح او فرود می آوردند». خوارزمی در مقتل خود می نویسد: «همان طور که علی اکبر می جنگید و پیش می رفت، «مره بن منفذ عبدی» بر او حمله برد و با شمشیر چنان بر فرق او زد که توان از او بگرفت و قدرت جنگیدن از وی سلب شد. کوفیان نیز او را در میان گرفتند و از هر سو زخم شمشیر بود که بر پیکر بی حال او وارد می کردند تا آنجا که دیگر رمقی برایش باقی نماند و دستهایش را بر گردن اسب خود آویخت. اما اسب او را به میان دشمنان برد و بدن علی با ضربات شمشیرهای برانی که بر پیکرش وارد می گردید قطعه قطعه گشت و چون جان به لبش رسید ، با همه ی توان خود فریاد برآوردند: «پدر جان! این جدم رسول خداست که جامی لبریز از شربتی گوارا به من نوشانید که دیگر هرگز تشنگی نخواهم کشید و به تو می گوید : «بشتاب که برای تو نیز جامی پر آماده دارد.» (91)

طبری از قول «حمیدبن مسلم» می نویسد : «به گوش خود شنیدم که حسین علیه السلام در آن روز می گفت : «پسرم! خدا بکشد مردمی را که تو را کشتند. شگفت است که این مردم تا به این حد بر خداوند و پایمال کردن حرمت پیامبرش گستاخ شده اند ؟ پسرم! بعد از تو خاک بر سر دنیا و زندگانی دنیا»
حمید می گوید : «گویی هم اکنون می بینم که بانویی چون خورشید تابان با شتاب فراوان از خیمه بیرون دوید و [در سوگ علی] فریاد می زند. پرسیدم : این زن کیست ؟ گفتند : زینب، دختر فاطمه، دختر پیغمبر خدا. زینب همچنان [بر سر زنان و نوحه کنان] پیش آمد و خود را روی کشته ی علی انداخت. امام پیش آمد و خود را به زینب رسانید. دستش را بگرفت و او را از روی کشته ی علی اکبر بلند کرد و به خیمه گاه بازگردانید. آنگاه بر سر نعش علی باز آمد که جوانان گردش را گرفتند و امام به آنان فرمود : «کشته ی برادرتان را بردارید.» جوانان پیش رفتند و جنازه ی علی را بر سر دست برداشتند و مقابل چادری که در برابر آن با دشمن می جنگیدند بر زمین نهادند.»

شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل

چون علی اکبر به شهادت رسید، عبدالله، فرزند مسلم و نوه ی عقیل بن ابی الطالب ، (92) که مادرش رقیّه ی کبری دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود ، (93) قدم به میدان جنگ گذاشت ، در حالی که چنین می خواند :
«الیوم ألقی مسلماً و هو أبی و فتیه بادوا علی دین النّبی (94)
«امروز پدرم مسلم و جوانانی را که بر دین پیامبر کشته شدند دیدار می کنم.»

طبری در تاریخ خود می نویسد : «عمروبن صبیح تیری به جانب عبدالله افکند. عبدالله برای اینکه سر خود را از اصابت تیر در امان دارد، دست خود را سپر ساخت. در نتیجه، تیر عمرو ، دست و سر او را به هم دوخت. به این ترتیب که تیر از کف دست او بگذشت و در کاسه ی سرش نشست. عبدالله هر قدر کوشید نتوانست که دست خود را آزاد کند و در این حالت بود که ناگاه تیر دیگری به قلبش بنشست و او را به شهادت رسانید». چون عبدالله بن مسلم به شهادت رسید، سپاهیان یزید یاران امام را از هر سو در میان گرفتند و به ایشان حمله بردند.

شهادت جعفربن عقیل

خوارزمی و ابن شهر آشوب می نویسند : سپس جعفر بن عقیل پیش تاخت و می خواند :
«أنا الغلام الأبطحی الطالبی من معشر فی هاشم من غالب
و نحن حقّاً ساده الذائب هذا حسین أطیب الأطایب (95) و جنگید تا کشته شد.

خوارزمی و ابن شهر آشوب، کشنده ی جعفر را «بشربن سوط الهمدانی» معرفی کرده اند، در حالی که طبری می نویسد : «جعفربن عقیل با تیری که «عبدالله بن عزره ی خثعمی» به سوی او افکند به شهادت رسید.

شهادت عبدالرحمان بن عقیل

پس از کشته شدن جعفربن عقیل، برادرش عبدالرحمان بن عقیل به میدان تاخت و این رجز را بر لب داشت :
«ابی عقیل فاعرفوا مکانی من هاشم، و هاشم اخوانی
کهول صدق ساده الأقران هذا حسین شامخ البنیان
و سید الشباب فی الجنان»
و جنگید تا آنکه به دست «عثمان بن خالد» جهنی به شهادت رسید. طبری می نویسد : «عثمان بن خالد جهنی و بشربن سوط همدانی هر دو با هم به عبدالرحمان بن عقیل حمله بردند و وی را از پای درآوردند.»

پاورقی :

87 ـ مقتل خوارزمی، ج 2 ، ص 26
88 ـ مقاتل الطالبیین، ص 80؛ تاریخ طبری، چاپ اروپا، ج 2، ص 356 – 357
89 ـ مقاتل الطالبیین، ص 80؛ نسب قریش مصعب زبیری، ص57 ؛ اصابه، ج 4، ص 178 در شرح حال ابو مره
90 ـ نسبت قریش ، ص 57
91 ـ مقتل خوارزمی، ج 2، ص31
92 ـ طبری، شهادت عبدالله بن مسلم را بعد از شهادت علی اکبر ذکر کرده است. ر.ک : تاریخ طبری ، چاپ اروپا، ج 2 ، ص 357
93 ـ نسبت قریش، نوشته ی مصعب زبیری، ص 45؛ مقاتل الطالبیین، ص 94
94 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ، ص 220؛ مقتل خوارزمی، ج2 ، ص 26
95 ـ شهادت فرزندان عقیل و جعفر و رجزهایشان را از مقتل خوارزمی و مناقب ابن شهر آشوب آورده ایم. طبری بنا به عاداتش آن رجزها را در اخبار جنگ نیاورده است.

گرد آورنده : re.ha.tnt


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در   23 دی 1385برچسب:روز عاشورا,ساعت 14:58  توسط reza hashemy 
کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ محفوظ مي باشد
طراحي شده توسط وب تولز

قالب وبلاگ

خدمات وبلاگ

بازي آنلاين

بازي

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

بازي آنلاين

اسکريپت

اسکريپت

دانلود

خدمات وبلاگ نويسان

ابزار وبلاگ نويسان

طراحي سايت

قالب وبلاگ

عکس

Star Photo

سئو

سوالات نهايي خرداد

دانلود

دانلود

دانلود

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ

سورس گذر

خبر

دانلود قالب رايگان